برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر....

ساخت وبلاگ
دوست دارم امشب خیلی سیاه و تاریک بنویسم اصلا خصلت شب همین تاریکیشه شب قدر هست و بد نیست راجب تفکراتم بنویسم.خیلی وقته با خدا صحبت نکردم اونوقتایی که گرفتار بودم و احساس میکردم گره میتونه باز بشه به باری تعالی رجوع میکردم ولی خوب خیلی چیزها قابل تغییر نیست.که مقدرات باری تعالی هست.گاهی راجب ازدواج فکر میکنم که هیچ دلیلی براش پیدا نمیکنم...مثلا بخوای فرزند داشته باشی و یک نفر رو به دنیا بیاری...این دنیا چقدر زیباست مگر؟ خودم فکر میکنم در بهترین حالت حدود 50 سال سن کنم یعنی اگر اتفاق خاصی نیفته میشه حدود 18 سال دیگه و من مثلا همین فردا ازدواج کنم و فرزند دار بشم فرزندم در 18 سالگی باید بار غم زندگی رو به تنهایی به دوش بکشه...واقعا حالشو دوست ندارم بهتره هیچ وقت به این دنیا نیاد...الان شب قدر هست و من دوست دارم که یه سری چیزها رو بنویسم.خوش به حال آدمایی که گول دین رو میخورن...یعنی مثلا میگن امشب گریه کنیم تا خدا گناهانمون رو ببخشه. من نمیدونم این بندگان مومن چطور خدایی دارند و چه نوع گناهانی میکنن که نیاز هست انقدر زیاد و شدید گریه کنن ولی خوب به هر صورت همین که بار روحیشون خالی میشه به نظرم خوبه.زندگی رو سیاه و سفید میبینم و قبل تر ها دوست داشتم با آدمایی که زندگی رو رنگی میبینن معاشرت کنم ولی اوضاع از اونم گذشته.من میون تمام فوت شدن ها، شهادت عباس دوران رو میپسندم خیلی دوست دارم مثل اون میمردم، مرگ انتخابی وقتی که خلبان جنگنده هستی البته اون هم بین اسارت و شهادت یکی رو انتخاب کرد ولی به نظرم مرگ زیبایی داشته.روحش شاد. برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.......ادامه مطلب
ما را در سایت برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : juybaran بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:29

امشب بارون میومد آلبوم شب سکوت کویر استاد شجریان رو پلی کردم و چای و شمع و خاموشی ..و از ویو زیبای خونم لذت میبردم و دوست داشتم پنجره رو باز کنم ولی انقدر بوی روغن سرخ کردنی رستوران های اطراف میومد که به سرفه افتادم و مجبور شدم پنجره رو ببندم.کارگران شهرداری اون پایین توی بارون داشتند آشغال هارو جمع میکردند یه پلاستیک به تن کرده بودن تا زیر بارون خیس نشند من به سخت بودن کارشون فکر میکردم اینکه آشغال هارو با دست باید پرت کنن داخل ماشین شهرداری و توی این موقع شب احتمالا حقوق چندانی هم دریافت نمی کنند…من میدونم کارگرها چقدر تنبل هستن و از کار فراری اند یعنی کارگر هایی که کمی بهشون کارهای فنی یاد میدیم از فردا برامون طاقچه بالا میزارن حقوق هاشون به نسبت جاهای دیگه خیلی بهتره ولی کفاف خواسته های آدم هارو نمیکنه که و فکر میکردم لابد این کارگران شهرداری که سنو سال هم داشتن در شرایط بد مالی به سر هم میبرن و این کار سخت خدایی نونشون حلال…خلاصه که یکی از کارگرها برام دست تکون داد من پنجره رو باز کردم بهم گفت خوش به حالت که پشت پنجره ای .... میخواستم باهاش همدردی کنم گفتم منم از صبح تا حالا سر کار بودم البته که بودم ولی خوب حس مفید بودن در راه اندازی یک کارخانه هرچند که کار حساس و سختی باشه باز هم حس مثبت خودشو داره و قابل مقایسه با کارگری در شهرداری نیست.آدمها هر چقدر هم که جایگاه و رفاه بالاتری دست پیدا کنن باز بهانه خودشون رو میگیرند شاید خیلی از بهانه هایی که در زندگی چه کوچک و بزرگ میگیریم از نگاه دیگران خیلی هم مسخره باشند که البته هستند. برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.......ادامه مطلب
ما را در سایت برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : juybaran بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:29

میون این زندگی که استرس ها و دل مشغله های زیادی رو تجربه میکنم یهو خبر میاد که عید شده..کی؟وقتی من فهمیدم که کسی وبلاگمو نمیخونه...و در نهایت تاسف باید به گوشه ای بروم و بی اهمیت بودنم رو بپذیرم...بله باز گذر میکنم...

برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.......
ما را در سایت برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : juybaran بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 0:52

امروز تعطیل بودم سرکار نرفتم و تنها توی خونه یه سری کارها انجام میدادم برای من که کمال گرا هستم معنا گرایی نیازمه و زندگی من پر از بی معناییست یه جایی داشتم واسه خودم یاداشت مینوشتم که اندک معناو مفهومی که برات مونده رو سعی کن نگه داری...برای من کمتر چیزی زیباست...امروز خیلی احساس پوچی داشتم و چند بار هدیه میم خانووم رو آوردم با هاش آهنگ زدمو کلی حس خوب گرفتم و خیلی ممنونم ازش. فرهنگ شهرشون خیلی زیباست و حسابی من رو خوشحال کرد. برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.......ادامه مطلب
ما را در سایت برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : juybaran بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 0:52

ماجرای منو مویش به پریشانی رفت...یک شب آرام رسید یک شب بارانی رفت...نظرات آدم ها از دور خیلی متفاوت هست آدم بزرگ ها عاشقی های جوانی رو گذرا میبینن و من از این مرحله گذر کردم...ولی روایت نسخه جوانی رو خودم باید بگم چرا که بخشی از زندگی من هست...درک همه ی داستان قضاوت های متفاوتی رو به دنبال داره اما من بعد از یکماه کلنجار رفتن تصمیمم رو گرفتم...دوست دارم روایتم رو از اینجا بگم که برای دیدن معشوق به تهران رفته بودم و روز رو باهم گشتیم و شب باید برمیگشتم اصفهان . چشمای قشنگش ازم خواهش میکرد بمونم...بهم میگفت مگه من چیکار کردم که تو باید عاشقم بشی؟ میگفت این تجربه عشق قشنگترین اتفاق زندگیم خواهد بود.....و بعد از گذشت چند سال سکانسی دیگر از زندگیم بگم که از طرف یار درخواست جدایی بود و از من درخواست ادامه و قرار بر این شد که روانپزشکی حرفه ای بین ما نظر نهایی دهد... قرار شد هرچه روانپزشک گفت ما قبول کنیم که متاسفانه دکتر نظر به جدایی ما داد...معشوق که از شب قبل سر کار بود برای نهایی شدن جداییمون مشتاق بود و منه شکست خورده باید تا رسوندن معشوق به خانه اش خودمو آروم جلوه میدادم...بعد از پیاده شدنش فرهاد میخوند ...حالا من تنها ترینم رو زمین....یک روز فقط گریه میکردم و ماه ها بغض و ماه ها افسردگی... و تلاش برای برگشتنم به روزهای عادی زندگی...در تمام روزهای جدایی نظرم این بود هرکسی میتونه یار خودش رو انتخاب کنه و رد شدن از طرف اون رو حق مسلمش میدونستم .....و چند سال بعد خبر ازدواجش رو شنیدم...همیشه میگفت بدون خداحافظی نمیرم و همین کار رو هم کرده بود دو هفته قبل از ازدواجش برام پیام گذاشته بود برای اتفاقاتی که برات افتاده متاسفم و برای ادامه زندگیت بهترینهارو آرزو دارم...و اینجا قاعدتا ب برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.......ادامه مطلب
ما را در سایت برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : juybaran بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 19:25

سالی که دکترا قبول شدم یه هم استادی داشتم یعنی با هم استاد راهنمامون یکی بود و اون سال بالایی ما بود خوب استاد راهنمای ما بسیار سخت گیر هستن و آوازه سخت گیریشون توی دانشکده پیچیده اونقدر که چهار دانشجوی اخراجی داشته...خلاصه که این سال بالایی با اینکه در معرض اخراجی بود بهم میگفت هرکسی راه خودشو میره و همه چیز به خودت بستگی داره...واقعا همینطوره در خیلی از مسائل اتفاقات به خودمون بستگی داره.من راه خودم رو رفتم.یکی از دلایلی که دوست ندارم بقیه برام کامنت بگذارند همینه که هیچکس ما رو درک نمیکنه و نسخه های بی مورد دیگران مارو ناراحت میکنه...یکی دو تا دوست دارم که ازشون مشورت میگیرم روششون اینه که مثلا من مسئله رو مطرح میکنم و ازشون نظر میخوام و اونها نسخه نمیپیچند بلکه مثلا روش خودشونو بیان میکنن.به نظرم افرادی که راه ما رو رفتن فقط میتونن اظهار نظر کنن و اینجاهای زندگی که هستیم تقریبا راه های ما از دیگران متفاوته. راستش چقدر خوشحالم که نظر دیگران رو نمیخوام بخونم برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.......ادامه مطلب
ما را در سایت برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : juybaran بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 19:25

حسابی در شُک فرو رفتم شاید زمان گره از زبانم‌ باز کند برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.......
ما را در سایت برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : juybaran بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 1:04

چطور باور کنم رفتنش رو ...امروز روز خاکسپاری سمیرا بود و امشب ...شب تولدشه.... تولدت مبارک دخترک پاییزی.... برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.......
ما را در سایت برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : juybaran بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 1:04

به نظرم تو هر اتفاق بخشی از روح ما آسیب میبینه و گاهی ما قسمتی از روح خودمون رو از دست میدیم...مثلا دیگه از اتفاقات خوب لذت نمیبریم..مثلا میریم کنسرت خواننده مورد علاقمون و به جای اینکه به وجد بیایم میشینیم گریه های عقب افتاده رو میکنیم...با یکی از همکلاسیای خانم که متاهل هست صحبت میکردم گفتمش واقعا چرا استادم انقدر اذیتم میکنه؟ گفت خوبه برای زندگی متاهلی آماده میشی با این تفاوت که با تمام شدن دانشگاه استادتو دیگه نمیبینی ولی بعد ازدواج یکی اذیتت میکنه که تا آخر عمر باهاته جایی هم نمیره!به هر صورت میون همه دلخستگی ها یکم حالم بهتره...کمی به خودم فکر میکردم که خیلی چیزارو باهم میخوام...نمیدونم شاید غیر منطقی هم نباشه با این عمر های کوتاه که اجازه تجربه خیلی چیزا از آدم گرفته میشه مجبوریم چیزهارو باهم تجربه کنیم... برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.......ادامه مطلب
ما را در سایت برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : juybaran بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 17:28

داستانمو از وسطاش میخوام شروع کنم اونجایی که زنگ زدم به داداشم گفتم میخوام برم کربلا چیکار کنم؟دیشب داداشم میگفت استخاره زدم که بری کربلا و اومد خوب است همراه با مشقت های بسیار...جدا از مسائلی که بر من گذشت...من دو روایت برای اتفاقاتی که ازش عبور کردم دارم...روایت با معنا رو بیشتر دوست دارم و اینطوری که من اول شهریور پروپوزالمو آماده کرده بودم و ارسال کردم برای استاد و رفتم شاهرود...اینکه چرااستاد راهنمای من اینهمه ایراد گرفتو و تاخیر انداخت و پشت گوش انداخت کارمو نمیدونم شاید یک تسویه حساب شخصی بود از تمام حرفایی که نادیده گرفتم...بلاخره دقیقه آخر استاد با بدخلقی تمام پروپوزال من رو تایید نکرد و در عوض به لحاظ روحی شدیدا منو می کوبید...از اینکه یکی باهام خیلی بد رفتار کنه و جواب ندم خیلی من رو تحت فشار و استرس قرار میداد خیلی بازی هارو شروع کردم...حتی به تعویض استاد راهنما و دعوا راه انداختن بین اساتید کشوندم تا پروپوزالم رو در گروه مطرح کنم...ولی خوب نشد...و رسید به 16 شهریور اربعین امام حسین...من شدیدا نیاز داشتم از اون همه فشار و استرس کمی بیرون بیام ..به پیشنهاد یکی از دوستام رفتیم پای دیگ نذری...چندتا از دوستامون حلیم میخواستن بپزن برای اربعین...من هم رفتم و اتفاقا رفتم و با این جمله شروع کردم"آقا من اومدم برای کمک!"دیگ های نذری رو گِل مالی کردن و دورش زیرش رو کوره شکل درست کردیم و آتش روشن کردیم...آب جوش اومد و گندم و گوشت هارو داخل دیگ ها ریختیم و شروع کردیم هم زدن...میدونید من اومده بودم به هیچی فکر نکنم ولی انقدری دلم پر بود که اشکم تو مشتم باشه و آه پشت آه...که ای وای ببین چه به سرم آوردن...دارم اخراج میشم...اون شب تا دیر وقت حلیم هم زدم و رفتم خوابیدم فردا صبحش هم برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.......ادامه مطلب
ما را در سایت برای نوشتن دلی پر می خواهد و فکری پر تر.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : juybaran بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 19:47